می نویسم...
روزها یکی پس از دیگری سپری می شوند
آدم ها روز به روز به زندگی ما می آیند و می روند
و هرکدام خاطره ی مبهمی می شوند در ذهن هایمان
و ما هنوز هم که هنوز است معنی خیلی از چیزها را نمی دانیم
چیزهایی مثل عشق و آرامش که فقط در قصه هامان شنیدیم
و هیچ گاه در عالم واقعی به آن ها نرسیدیم
چیزهایی که رویای کودکیمان بودند و متعلق به همان کودکی ماندند
حالا که دگر خیلی چیزها را شناختیم و یاد گرفتیم
تنها راه ارضای خواسته های کودکی همین قلم و دفتر است
قلم و دفتری که شاید خیلی مرحمی برای دردهایمان نباشند
ولی با زبان بی زبانی می توانند فریاد این نسل باشند
نسلی که بهترین لحظاتش را مجازی گذراند
نسلی که مرگ آرزوهایش را به چشم دید
نسلی که خیلی از حرف هایش را خورد ...
آری حالا که خیلی چیزها مثل قبل نیست ، می نویسم
شاید همین نوشتن مرحمی باشد
برای این همه حسرت ...
برای نسل ما ...
برچسبها: